هنر ادبیات

یافته های نوین ادبی وآموزش زبان فارسی

هنر ادبیات

یافته های نوین ادبی وآموزش زبان فارسی

عارفانه ها وعاشقانه ها

فرستنده :

عارفی گمنام

                            

     روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او سجاده اش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟!

                         

گریه هایم بی صداست

عشق من بی انتهاست

رد پای اشک هایم را بگیر

تابدانی خانه عاشق کجاست

                                       **********

زندگی چون گل سرخی است

پر از خار،پر از برگ،پر از عطر لطیف

یادمان باشد اگر گل چینیم

خار و عطر و گلبرگ، هر سه همسایه دیوار به دیوار هم اند

زندگی چشمۀ آبی است و ما رهگذریم

بنشین بر لب آب، عطش تشنگی ات را بنشان

وصفایی بده سیمایت را

و اگر فرصت بود

کفش ها را بکن و آب بزن پایت را

غیر از این چیزی نیست

زندگی...

آینه ای شفاف است

تو اگر زشت و یا زیبایی

تو اگر شاد اگر غمگینی

هر چه هستی تو در آینه همان می بینی

شادیت را در یاب

         چون گل عشق بتاب

          تا در آینه ی هستی، گل هستی باشی

پاکت کلوچه

ارسالی از:

خانم لیلا لطفی

پیش دانشگاهی انسانی

پاکت کلوچه

 

 

                                             

 

شبی در فرودگاه زنی منتظر پرواز بود و هنوز چندساعت به پروازش مانده بود . او برای گذران وقت به کتابفروشی فرودگاه رفت ، کتابی گرفت و سپس پاکتی کلوچه خرید و در گوشه ای از فرودگاه نشست . او غرق مطالعه کتاب بود که ناگاه متوجه مرد کنار دستی اش شد که بی هیچ شرم و حیایی یکی دو تا از کلوچه های پاکت را برداشت و شروع به خوردن کرد . زن برای جلوگیری از بروز ناراحتی مساله را نادیده گرفت .

زن به مطالعه کتاب و  هرازگاهی به خوردن کلوچه ها ادامه داد و به ساعتش نگاه کرد . در همین حال دزد بی چشم و رو کلوچه های پاکت او را خالی کرد . زن با گذشت لحظه به لحظه ، بیش از پیش خشمگین می شد . او پیش خود اندیشید اگر من آدم خوبی نبودم بی هیچ شک و تردیدی چشمش را کبود کرده بودم ! با هر کلوچه ای که زن از توی پاکت بر می داشت ، مرد نیز برمی داشت .

 وقتی که فقط یک کلوچه داخل پاکت مانده بود ، زن متحیر مانده بود که چه کند ، مرد با اینکه تبسمی بر چهره اش نقش بسته بود آخرین کلوچه را از پاکت برداشت و آن را نصف کرد . مرد در حالی که نصف کلوچه را به طرف زن دراز می کرد ، نصف دیگرش را در دهانش گذاشت و خورد . زن نصف کلوچه را از او قاپید و پیش خود اندیشید :اوه ، این مرد نه تنها دیوانه است بلکه بـی ادب هم تشریف دارند . عجب!حتی یک تشکر خشک و خالی هم نکرد. زن در طول عمرش به خاطر نداشت که این چنین آزرده خاطر شده باشد ؛ به همین خاطر وقتی که پرواز او را اعلام کردند ، از ته دل نفس راحتی کشید . سپس وسایلش را جمع کرد و بی آنکه حتی نیم نگاهی به دزد نـمک نشناس بیفکند راه خود را گرفت و رفت .

زن سوار هواپیما شد و در صندلی خود جای گرفت . سپس دنبال کتابش گشت تا چند صفحه باقیمانده را به اتمام برساند . دستش را که داخل کیفش برد از تعجب کم مانده بود بر جای خود میخکوب شود . پاکت کلوچه خودش مقابل چشمانش بود !! زن با یاس و ناامیدی و نالان به خود گفت : پس پاکت کلوچه ها مال آن مرد بوده و من بودم که از کلوچه های او می خوردم ! دیگر برای عذرخواهی خیلی دیر شده بود . حزن و اندوه سراپای وجود زن را فرا گرفت و فهمید که بـی ادب ،نـمک نشناس و دزد خود او بوده .

مسابقه ی قصه نویسی

باعرض سلام وآرزوی سربلندی خدمت دانش آموزان وخوانندگان محترمِ

وبلاگ هنرادبیات

 ضمن تبریک عیدسعید1387مدیریت وبلاگ باهماهنگی معاونت آموزشی سرپرستی مدارس جمهوری اسلامی درکشورقطر درنظر داردبرای شما عزیزان درایّام تعطیلات عیدنوروزمسابقه ی قصه نویسی  برگزارنماید وبدین منظورجوایزارزنده ای نیز برای سه نفرازبرگزیدگان این مسابقه درنظرگرفته شده است که طی مراسمی اهداخواهدشد. فلذا آن دسته از دانش آموزانی که تمایل شرکت دارند، مواردزیر را به دقت مدّ نظر قراردهند .

موضوع: داستان خیالی ( فرض کنیدکه

 دربیابانی خشک وسوزان و... تنهاوبی کس افتاده اید... )

 

نکات لازم : قهرمان اصلی داستان خود شماهستید ــ شروع داستان و ماجراهای آن و نحوه نجات ازآن بیابان برهوت  و خاتمه ی خوش یا ناخوش آن ، تماماً به قوه ی خیال شما وقدرت داستان پردازی شما مربوط می شود ــ ازتوصیفات ادبی بخصوص ازآرایه هاوصورخیال دروضعیّت های مختلف بهره بگیرید ــ می توانید این بیانان رااستعاره ازدنیا هم بگیرید وبه داستانتان بُعد معنوی بدهید – می توانیدازسخنان واشعاربزرگان وضرب المثلهاو...درجایگاه مناسب استفاده کنید – برای کسب امتیاز بیشتر، دربازگویی توصیفات داستان وسختی های راه ووحشت هاو... برای خوانندگان هم حسی (حسّ مشترک) به وجود بیاورید واحساسات وعواطف خوانندگان رابرانگیزید ــ مهمترازهمه ، این که داستان ، پرورده ی قوّه ی خیال شخص شما بوده وقبلاً جایی منتشرنشده باشد.

اهداف: پرکردن اوقات فراغت دانش آموزان وکشف استعدادهای نهفته آنهادرزمینه ی داستان نویسی وتقویت قوّه ی خیال آنها برای استفاده درمواردمشابه ومعرّفی داستان نویسان جوان به جامعه ی ادب وهنر ونهایتاًترویج واحیای زبان فارسی درخارج ازکشور

امتیازات: 1_ لوح تقدیر2- جایزه 3- تشویق مدیریت4-  انتشارداستان درصفحات اول وبلاگ 5- چاپ درماهنامه ی سرپرستی ومدرسه

زمان ارسال آثار:  تامورخه ی ۳۰فروردین ماه 1387

محل ارسال : ایمیل وبلاگ (دربهارستان)

امید است همه ی خوانندگان من فرصت رامغتنم شمرده ،ازاین طرح صمیمانه استقبال نمایند تااین که بتوانیم به اهداف بزرگمان که  شناسایی استعدادهای نهفته ی شماعزیزان است ، نایل شویم. منتظردریافت آثار زیبایتان هستیم .

من شما را باور می کنم

 

مدیریت وبلاگ ــ م. بهلولی