هنر ادبیات

یافته های نوین ادبی وآموزش زبان فارسی

هنر ادبیات

یافته های نوین ادبی وآموزش زبان فارسی

طنز ارسالی دانش آموزان

طنز انتخاباتی


در تبلیغات یکی از نامزدهای انتخاباتی شورای شهر این جملات را دیدم :
حل مشکل ازدواج
ریشه کن کردن اعتیاد
ساختن باغ وحش
ارزان کردن مسکن...

دستمایه ابیات زیر را مدیون ایشان هستم....و به او رای خواهم داد!

 

گربه شورا راه یابد پای من
هرچه ویرانی است عمران می کنم
می روم هر شب به میدان های شهر
هر چه ساعت بود میزان می کنم
مشکلات شهرتان را رتق و فتق
پشت میز و پشت فرمان می کنم
کوچه های تنگ را هر شب فراخ
هرچه بن بست است دالان می کنم
چاله های شهر را چاه عمیق
هرچه دالان را خیابان می کنم
مردها را اهل تجدید فراش
لطف ها در حق نسوان می کنم
تا کش آید پوز اعضای اوپک
نفت را فی الفور ارزان می کنم
مرده ها را می کنم ساماندهی
شهرتان را باغ رضوان می کنم
شاعران شهر را در خانه ام
هفته ای یک بار مهمان می کنم
کارگردان های با احساس را
می برم مهمان مامان می کنم
تا که پُر رو نق شود گردشگری
اصفهان را ارمنستان می کنم
شهردار از شهرضا می آورم
الغرض این می کنم آن می کنم
می شوم هر شب سوار بولدوزر
هر چه ناصافی است ویران می کنم
شهر تا راحت شود از چشم هیز
دیدنی ها را فراوان می کنم
می نویسم طنز بر دیوار و در
شهرتان را من نمکدان می کنم
تا که کار خلق فوراً حل شود
کارمندان را دو چندان می کنم
شهرداری را همه رایانه ای
کارها را سهل وآسان می کنم
گر رقیبانم به من فرصت دهند
چاره ی کمبود سیمان می کنم
می کنم هی کارهای خوب خوب
دشمنانم را پشیمان می کنم
هفته ای یک شب کلیسا می روم
ارمنی ها را مسلمان می کنم
می فروشم کل اسرائیل را
پول آن را خرج لبنان می کنم
یک سخنرانی به نفع مسلمین
در بلندی های جولان می کنم
مثل اقشار ضعیف اجتماع
نوش جان ، سویای سبحان می کنم
هم صدایی هم دلی هم زیستی
با سرای سا لمندان می کنم ...

هرکه شورا شد فقط این کرد و رفت
من اگر شورا شوم آن می کنم

**************************************************************

ارسالی از:

لیــــــلا لطفـــــی

شوخی با

سهراب سپهری

 

هر کجا هستم باشم به درک
من که باید بروم
پنجره
فکر
هوا
عشق
زمین
مال خودت
من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد
تیپ را باید زد
جور دیگر
اما کار را بایدجست
کار باید خود پول
کار باید کم و راحت باشد
فک و فامیل که هیچ

با همه مردم شهر پی کار ی باید رفت
بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است
پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست
سوئیچم کو؟ چه کسی بود صدا کرد زورو

********************************************

ارسالی از:

سمیه رحیمی فرد

سال اول دبیرستان

 

مرگ عجیب

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.

این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...

دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون ‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات  را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!

 

**************************************************************************

نویسنده:

مریم السادات موسوی  

سوم تجربی   

 

شتر در خواب بیند پنبه دانه   

                                         

                        

                                    

آورده اند که کارمندی بهر کاری فوری به کارفور شد. بادی به غبغب ودستی درگاری چون گردونه ای به چرخش در آمد میان اجناس.تا چشم بر هم زدی برجی بساخت در گاری که از کجی به برج پیزا دهن کجی نمودی واز سنگینی به برج ایفل فخر بفروختی چنان قامت بر افراشتی که برج میلاد به نزدش چون مدادی تراشیده می نمود اندر دست کودکی بازیگوش. خلاصه کودکانش دم غنیمت شمرده و آن چه آرزو داشتند از گیم ها و بازیچه ها و حاجیه خانم نیز از دیگ ودیگچه ها بر چرخ دستی جمع نمودی.انواع اطعمه و اشربه در زیر بار عطور والبسه به فریاد درآمدند.باری ،به پیش رفته ودر صف حساب همی ایستادند چون جمله ی اجناس در کیسه نهادند کارتی از جیب برآورد ودر دم صورت حساب بپرداخت.اهل و عیال شاد و بی خیال بر ماشین سوار شدندی سویچ بچرخاندی وچنان گاز بداد که گویی رعد در آسمان افتاد. گردن برافراخت ودر جاده همی تاخت که ناگاه در برابر خویش خودرو هامری دید که چون تانک بغرید وتا به خویشتن آید بر سپرش بکوبید واز هوش برفت.چون دیده گشود خویشتن در رختخواب یافت غرق عرق وپوم - تاک قلبش با تیک - تاک ساعت بیامیخت و چون چشم بمالید فریاد برآورد: ز جا خیز بیچاره،که دیر شده اداره. آخر برج است وبرج قرضهایت به ثریا سر بساید.کارت تهی از مایه در گوشه ی جیب افتاده قصه ی بی پولی سراید:

شتر در خواب بیند پنبه دانه                 

گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه

*****************************************

                                                                      

انتخاب شعر آموزنده ازشما توضیحات ازما

جولای  خدا

 

 ( یک مثنوی از:پروین اعتصامی )

ارسالی از:

رضوان مرجانی

پیش دانشگاهی تجریی

 

درنکوهش تنبلی وتن پروری

 

 

کاهلی ۱در گوشه ای افتاد سست

عنکبوتی دید بر در، گرم ۲ِکار

دوک همت را به کار انداخته

پشت در افتاده، اما پیش بین

رشته ها رشتی۳ ز مو باریکتر

پرده می آویخت پیدا و نهان

درسها می داد بی نطق و کلام

کاردانان، کار زینسان می کنند

گه تبه کردی، گهی آراستی

کار آماده ولی افزار نه

زاویه بی حد، مثلث بی شمار

کار کرده، صاحب کاری شده

اینچنین سودای را سودایهاست

پای کوبان در نشیب و در فراز

پست و بی مقدار، اما سر بلند

اوستاد اندر حساب  رسم و خط

گفت کاهل کاین چه کار سرسری۵ است

کوهها کار است در این کارگاه

می تنی تاری که جار و بش کنند

هیچ گه عاقل نسازد خانه ای

پایه می سازی ولی سست و خراب

رونقی می جوی گر ارزنده ای

کس ز خُلقان۸ تو پیراهن نکرد

کس نخواهد دیدنت در پشت در

بی سرو سامانی از دود و دمی

کس نخواهد دادنت پشم و کلاف

بس زَبر دست است چرخ کینه توز

چون تو نسّاجی، نخواهد داشت مزد

خسته کردی زین تنیدن پا و دست

تا نخوردی پشت پایی از جهان

گفت آگه نیستی ز اسرار من

علم ره بنمودن از حق، پا زما

تو به فکر خفتنی در این رباط ۱۰

در تکاپوییم ما در راه دوست

گر چه اندر کُنج عُزلت ساکنم

دست من بر دستگاه محکمی است

کار ما گر سهل و گر دشوار بود

صنعت ما پرده های ما بس است

ما نمی بافیم از بهر فروش

عیب ما زین پرده ها پوشیده شد

گر درَد این پرده، چرخ پرده در ۱۱

گر سحر ویران کنند این سقف و بام

 گر ز یک کُنجم براند روزگار

ما که عمری پرده داری۱۳ کرده ایم

گاه جاروب است و گه گرد و نسیم

ما نمی ترسیم از تقدیر و بخت

آن که داد این دوک ما را رایگان

هست بازاری دگر، ای خواجه تاش۱۵

صد خریدار و هزاران گنج زر

تو ندیدی پرده ی دیوار را

خرده می گیری همی بر عنکبوت

ما تمام از ابتدا بافنده ایم

سعی کردیم آنچه فرصت یافتیم

پیشه ام این است، گر کم یا زیاد

کار ما اینگونه شد، کار تو چیست ؟

می نهم دامی، شکاری می زنم

خانه ی من از غباری چون هبا۱۹ست

خانه ی من رخت از باد هوا

من بری گشتم ز آرام و فراغ

ما زدیم این خیمه ی سعی و عمل

گر که محکم بود و گر سست این بنا

گر به کار خویش می پرداختی

می گرفتی گر به همت رشته ای

عارفان، از جهل رخ برتافتند

دوختند این ریسمانها را به هم

رنگرز شو تا که در خُم هست رنگ

گر بنایی هست باید برفراشت

نقد امروز ار ز کف بیرون کنیم

عنکبوت، ای دوست، جولای خداست

 

 

خسته و رنجور، اما تندرست

گوشه گیر از سرد و گرم روزگار

جز ره سعی و عمل نشناخته

از برای صید، دایم در کمین

زیر و بالا، دورتر، نزدیکتر

ریسمان می تافت از آب دهان

فکرها می پخت با نخهای خام

تا که گویی هست، چوگان می زنند

گه در افتادی، گهی برخاستی

دایره صد جا ولی پرگار نه

این مهندس را که بود آموزگار؟

اندر آن معموره معماری شده

وندرین یک تار، تار وپودهاست

ساعتی جولا ۴، زمانی بندباز

ساده و یکدل، ولی مشکل پسند

طرح و نقشی خالی از سهو و غلط

آسمان، زین کار کردنها بری است

کس نمی بیند تورا، ای پرّ ِ کاه

می کشی طرحی که معیوبش کنند

که شود از عطسه ای ویرانه ای

نقش نیکو می زنی، اما بر آب۶

دیبَهی ۷می باف اگر بافنده ای

وین نخ پوسیده در سوزن نکرد

کس نخواهد خواندنت ز اهل هنر

غرق در طوفانی از آه و نمی

کس نخواهد گفت کشمیری۹ بباف

پنبه ی خود را در این آتش مسوز

دزد شد گیتی، تو نیز از وی بدزد

رو بخواب امروز، فردا نیز هست

خویش را زین گوشه گیری وارهان

چند خندی بر در و دیوار من

قدرت و یاری ازو، یارا ز ما

فارغی ز ین کارگاه و ز ین بساط

کار فرما او و کار آگاه اوست

شور و غوغایی است اندر باطنم

هر نخ اندر چشم من ابریشمی است

کارگر می خواست، زیرا کار بود

تار ما هم دیبَه و هم اطلس است

ما نمی گوییم کاین دیبا بپوش

پرده ی پندار تو پوسیده شد

رَخت بر بندم۱۲، روم جای دگر

خانه ی دیگر بسازم وقت شام

گوشه ی دیگر نمایم اختیار

در حوادث، بردباری کرده ایم

کهنه نتوان کرد این عهد۱۴ قدیم

آگهیم از عمق این گرداب سخت

پنبه خواهد داد بهر ِ ریسمان

کاندر آنجا می شناسند این قماش۱۶

نیست چون یک دیده ی صاحب نظر

چون ببینی پرده ی اسرار را؟

خود نداری هیچ جز بادِ بروت۱۷

حرفَتِ ما این بوَد تا زنده ایم

بافتیم و بافتیم و بافتیم

من شدم شاگرد و ایام اوستاد

بار ما خالی است، در بار تو چیست

جولَه ۱۸ام، هر لحظه تاری می تنم

آن سرایی که تو می سازی کجاست؟

خرمن تو سوخت از برق هوی

تو فکندی باد نخوت در دماغ

تا بدانی قدر وقت بی بدل

از برای ماست، نز بهر شما

خانه ای زین آب و گل می ساختی

داشتی در دست خود سر رشته ای

تار و پودی چند در هم بافتند

از دراز و کوته بسیار و کم

برق شد فرصت، نمی داند درنگ

ای بسا امروز کان فردا نداشت

گر که فردایی نباشد، چون کنیم

چرخه ۲۰اش می گردد، اما بی صداست

 
 

توضیحات

 

  1. تنبل وسست
  2. کنایه ازمشغول
  3. می ریسید ،می بافت (ماضی استمراری نوع قدیم سوم شخص مفرد  )
  4. جولا وجولای وجولاه وجولاهه = بافنده ،ریسنده ، عنکبوت
  5. بیهوده
  6. نقش برآب زدن کنایه ازکاربیهوده کردن
  7. دیبه ودیبا = پارچه ی حریر
  8. کهنه ، اینجا نخ کهنه
  9. پارچه ی کشمیری
  10.  کاروان سرا ، استعاره ازدنیا
  11. کنایه از آبروبرنده
  12. کنایه ازکوچ وسفر
  13. ایهام دارد1- آبروداری 2-ساختن پرده ی نخی
  14. رسم وآیین
  15.  غلام  ، اینجا به تمسخر آقا
  16.  نوعی پارچه
  17. تکبروغرور
  18. مخفف جولاه = بافنده ، عنکبوت
  19. ذرّه  ی ناچیز
  20. آسیا ، دوک

قابل توجه دندان پزشکان

پیشرفتهای اخیر دندان پزشکی رادرقسمت

 دانستنی ها

هم اکنون  ملاحظه بفرمایید

فرصت راازدست مدهید