هنر ادبیات

یافته های نوین ادبی وآموزش زبان فارسی

هنر ادبیات

یافته های نوین ادبی وآموزش زبان فارسی

قیصر امین پورازچهره های ماندگار

ارسالی از:
 فرید یوسفی
سوم تجربی شهیدبهشتی قطر 
 
 
محمد غفاری " کمال الملک "
محمد غفاری، ملقب به کمال الملک، نقاش شهیر ایرانی در سال 1224 در کاشان به دنیا آمد و تعدادی از اعضای خانواده اش اهل هنر و نقاشی بودند درچند ماهگی اورابه”کلده”دهی بسیار سرسبز وخوش آب و هوا در نزدیکی کاشان بردند.طبع حساس ودل نازک محمد در روستای سرسبز که شکوه کوهستانش چشم را خیره میکرد پرورش می یافت وقلب او مالامال از عشقی سرشار به طبیعت می شد . از تنور تکه ذغالی بر می داشت و روی دیوارها ،ورقهای حساب و کتاب پدر ،زین اسب ها و گاهی دور از چشم پدر و مادرش بر روی دیوار سفید شده با گچ اتاق نقاشی می کرد .نقشهای مختلفی می زد و بیشتر درخت صنوبر را می کشید که روی تپه کنار نهر روییده بود .محمد با آن سن کم از ده بیرون می رفت .کنار آن صنوبر می نشست و ساعتها به آن خیره می شد ،به رنگها و برگهای مختلفی که پیدا می کرد ،به پوسته ضخیم و قهوه ای آن و به تصویر مواج درخت که بر سطح زلال نهر می افتاد ،بعد سر می چرخاند و کوه را که می دید دلش از هیبتش می لرزید ، به هیجان می آمد و چنان محو شکوه آن می شد که صدای مادرش را نمی شنید . محمد ...محمد جان ....کجایی؟ چرا جواب نمی دهی ؟ مادر می دانست که پسرش مثل همیشه کنار درخت صنوبر محو تماشای طبیعت است . « خدای نکرده اگر اتفاق بیفتد ...آن وقت من چه بکنم؟» و محمد هربار به جای اینکه پاسخی به مادر بدهد ، از کشف تزه ای که کرده بود سخنمی گفت و خشم مادر به مباهاتی شیرین مبدل می شد .یکبار عاب بزرگی را کشف کرده بود که بر فراز کوه پرواز می کرد ، اوج می گرفت و یکباره به شتاب و بی آنکه بال بزند بسوی زمین تن رها می کرد و فرود می آمد .محمد اگر در خانواده ای معمولی بدنیا آمده بود ، بی شک بخاطر نقاشی در دفتر حساب و کتاب پدرش تنبیه می شد . اما پدر دست نوازش بر سر او کشیده و با دادن یک دسته کاغذ و مداد خوب او را تشویق می کرد .در خانواده او هنر و بخصوص نقاشی از اهمیت ممتازی برخوردار بود .
تابلوهای او آنقدر جذاب بودند که بیننده ای را به تحسین وا می داشت .پدر محمد هم در کشیدن منظره و نقاشی و چاپ سنگی استاد بود و بهمین علت استعداد محمد را به سرعت تشخیص داد و او را برای جدی گرفتن نقاشی ،تشویق و راهنمایی کرد . پدرش نقاشی های او را با دقت بررسی می کرد و هرجا که لازم بود ، نکته ای را به او می آموخت و راهنماییش می کرد .آموزشهای پدر متناسب با رشد محمد تنظیم می شد . پدر وقتی مطمئن شد که نقاشی جزئی از وجود پسرش شده و تا پایان عمر نمی توانددل از آن بکند ، نکاتی را به او گوشزد می کرد که تا پایان عمر آویزه گوش محمد شد :
« محمد جان اگر می خواهی نقاش خوبی شوی ، باید مداوم کار کنی و تا می توانی طرح بزنی و نقاشی بکشی » عمویش صنیع الملک از نقاشان بنام عصر خود بود.
کمال الملک در نوجوانی به تهران رفت و در سالهای اقامتش در تهران به سفارش ناصر الدین شاه چندین تابلو کشید. او چند سالی را در اروپا گذراند و نزد تعدادی از نقاشان اروپایی تحصیل کرد و در موزه های مختلف اروپا به مطالعه آثار نقاشان بزرگ اروپا پرداخت.
کمال الملک در بازگشت به ایران مدرسه "صنایع مستظرفه" را تاسیس کرد و مدیریت آن را عهده دار شد.
او در سال ۱۳۰۷ به حسین آباد نیشابور رفت و دوازده سال آخر عمر خود را در این روستا در انزوا گذراند و در سال ۱۳۱۹ خورشیدی، در سن ۹۵ سالگی درگذشت.
مقبره کمال الملک در کنار آرامگاه شیخ فرید الدین عطار نیشابوری قرار دارد. از او آثار مشهوری مانند تالار آینه کاخ گلستان به جای مانده است.


محمد غفاری (کمال الملک) از هنرمندان بنام عصر قاجار است که ظهور او در عرصه نگارگری با ابداعات و نوآوری‌های او در سبک و روش، فصل تازه ای را در بخش هنرهای تجسمی ایران گشود. وی با کشیدن تابلو تالار آیینه از سوی ناصر الدین شاه به کمال الملک ملقب شد.
آرامگاه کمال الملک در جوار آرامگاه عطار نیشابوری و در میان باغی در حومه شهر نیشابور واقع است و در سمت غرب آرامگاه خیام و به فاصله دو کیلومتری از آن واقع است. طراح این بنای یادبود هوشنگ سیحون است.
این بنا در نقشه از دو مدول (پیمون) مربعی شکل تشکیل شده است و مستطیلی با تناسب 1 بر 2 را می‌سازند. اضلاع مربع در نما با یک قوس نیم دایره خود نمایی می کنند؛ حجم بنا از قوس‌هایی متقاطع که بر روی اقطار مربع زده شده اند پدید آمده که این فوسهای متقاطع، "تاق‌های چهاربخش" را که در معماری سنتی ایران بسیار دیده شده اند را تداعی می کنند و احتمالا منبع الهام طراح نیز بوده است. طراح با بهره‌گیری خلاقانه از قوس و با پیچشی که در ایده کلی آن ایجاد کرده، به نتیجه‌ای ظاهرا متفاوت با هندسه ای پیچیده دست یافته است. این طرح مبتکرانه به مدد سازه پوسته‌ای بتنی اجرا شده است.
در بنای یادبود کمال الملک دو نوع قوس به شرح زیر دیده می شود.
شش قوس نیم دایره نما که نسبت دهانه به ارتفاع آنها 1 به 2/1 است، چهار قوس متقاطع که بر روی اقطار دیده می شوند.... لازم به ذکر است که در پایین قوس‌های اصلی نما از روبرو دو قوس کوتاه‌تر نیز وجود دارند که در واقع تلاقی قوس‌های متقاطع هستند. شاید بتوان گفت حجم کلی بنا از پوسته‌ای سه بعدی در فضا حاصل آمده است که در یک حرکت نرم دو نوع قوس یاد شده را به هم پیوند می دهند.
این قوسها و پوشش آنها در بالا، اشکال هندسی مخروطی شکلی را بوجود آورده‌اند که ابتکاری هندسی بوده، اوج خلاقیت معماری را در بهره‌گیری از عناصر معماری سنتی ایران در ترکیبی جدید و موزون نشان می‌دهد. در این بنا نیز همانند آرامگاه خیام هندسه نقشی شایان توجه دارد و پیوند عمیق این بنا را با نظام معماری ایرانی برقرار کرده است.
تزیینات استفاده شده برای آرامگاه کمال الملک کاشی معرق است که نقوش آنها بسیار هنرمندانه بر روی سطوح منحنی نما بکار گرفته شده‌اند و به سمت خط تقارن قوس‌ها این نقوش کوچک و کوچکتر می‌شوند. به گفته طراح، کاشی معرق، معماری کاشان یعنی محل زادگاه کمال الملک را یادآور می شود.
فرم کلی بنا و تزیینات و همچنین رنگ کاشی ها، هارمونی بس عجیب با بنای مجاور یعنی آرامگاه عطار دارد، بطوریکه شاید بازدید کننده در بدو ورود به باغ و در نگاه اول آندو را دو جزء از یک بنا درک کند!
سنگ مزار کمال الملک همچون سایر سنگ‌های مزاری که سیحون در آرامگاه ظهیرالدوله تهران طراحی کرده است، یکپارچه از سنگ گرانیت و با بافت خشن بوده، در قسمت بالای سنگ که مرتفع و زاویه دار تراشیده شده است، نقش برجسته‌ای از کمال الملک توسط شاگرد ایشان مرحوم استاد ابوالحسن صدیقی حجاری گردیده است.

 

************************************************************

 

زندگینامه قیصر به روایت دانش‌نامه ویکی‌پدیا

 

قیصر امین‌پور (۱۳۳۸ - ۱۳۸۶) شاعر معاصر ایرانی. او در سال ۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکل‌گیری و استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری تا سال ۶۶ تأثیر گذار بود. وی طی این دوران مسئولیت صفحه شعر ِ هفته‌نامه سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعه شعر خود را در سال ۶۳ منتشر کرد. اولین مجموعه او «در کوچه آفتاب» دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن «تنفس صبح» تعدادی از غزلها و شعرهای سپید او را در بر می‌گرفت.

قیصر امین‌پور در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در گتوند خوزستان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در گتوند ادامه داد و در سال ۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی پس از مدتی از این رشته انصراف داد.

قیصر امین‌پور، در سال ۶۳ بار دیگر و این بار در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۷۶ از پایان‌نامه دکترای خود با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد. این پایان‌نامه در سال ۸۳ و از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.

قیصر امین‌پور، تدریس در دانشگاه را در سال ۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. وی همچنین در سال ۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، موسوم به مرغ آمین بلورین شد. دکتر امین‌پور در سال ۸۲ به‌عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد. او که در سال ۱۳۷۶ خورشیدی موفق به دریافت مدرک دکترا از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد، بعدها رساله خود با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» را در قالب کتاب منتشر کرد.

از وی در زمینه‌هایی چون شعر کودک و نثر ادبی، آثاری منتشر شده‌است که به آنها اشاره می‌کنیم: طوفان در پرانتز (نثر ادبی، ۱۳۶۵)، منظومه ظهر روز دهم (شعر نوجوان، ۱۳۶۵)، مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان، ۱۳۶۸)، بی‌بال پریدن (نثر ادبی، ۱۳۷۰) و به قول پرستو (شعر نوجوان، ۱۳۷۵).

از دیگر آثار قیصر امین‌پور، می‌توان به مجموعه شعر «آینه‌های ناگهان» ۱۳۷۲، «گزینه اشعار» (۱۳۷۸، مروارید) و مجموعه شعر «گلها همــه آفتابگردان‌اند»     (۱۳۸۰، مروارید)،«دستور زبان عشق» (۱۳۸۶، مروارید) اشاره کرد. «دستور زبان عشق» آخرین دفتر شعر قیصر امین پور، تابستان امسال در تهران منتشر شد و بر اساس گزارش‌ها، در کمتر از یک ماه به چاپ دوم رسید.

دکتر قیصر امین پور در بامداد روز سه شنبه هشتم آبان 1386 بر اثر عارضه قلبی در بیمارستان دی تهران در گذشت.

نمونه اشعار

دستور زبان عشق

دست عشق از دامن دل دور باد!‏

می ‌توان آیا به دل دستور داد؟

می ‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟‏

موج را آیا توان فرمود: ایست!‏

باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را‏

بی ‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می ‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی ‌بایست داد

 

 

****************************************

 

مهدی اخوان ثالث م.امیدمهدی احوان ثالث - م. امید  - شاعران و نویسندگان ایران - آوای آزاد -  عاشقان را خبر کنید

در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشود
 تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر گذراند و در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بردو همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد سپس به تهران آمد آموزگار شد و در این شهر و پیرامون آن به تدریس پرداخت.                                 
               
                                    
    اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه ی کاشان تبعید شد.     
          
   در سال 1329 ازدواج کرد ودر سال 1333 برای بار چندمین به اتهام سیاسی زندانی شد.
                                                 
    پس از آزادی از زندان در 1336 به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد .
                                
   در سال 1353 از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو وتلویزیون ملی ایران به کار پرداخت در سال 1356 در دانشگاه های تهران ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد در سال 1360 بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد.
               
     در سال 1369 به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ 4 تا 7 آوریل برای نخستین بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر در شهریور ماه جان سپرد وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد از او 4 فرزند به یادگار مانده است .

دفترهای  شعر

·         ارغنون                               تهران 1330

·         زمستان                             زمان   1335

·         آخر شاهنامه                       زمان  1338

·         از این  اوستا                        مروارید    1344

·         منظومه شکار                      مروارید   1345

·         پاییز در زندان                        روزن   1348

·         عاشقانه ها  و کبود               جوانه  1348

·         بهترین امید                          روزن   1348

·         برگزیده  اشعار                      جیبی   1349

·         در  حیاط کوچک پاییز در  زندان   توس  1355

·         دوزخ  اما  سرد                       توکا   1357

·         زندگی می گوید  اما باز باید  زیست  توکا  1357

·         تورا ای کهن  بوم و بر دوست  دارم   مروارید 1368

·         گزینه ی  اشعار                            مروارید 1368

 

************************************

 

زندگی نامه ی چارلی چاپلین

ارسالی از:سیماخلیلی

پیش دانشگاهی انسانی

چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که جرالدین نام دارد استعدادبازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند .

چند سال پیش وقتی جرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود ، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیبا ترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند.

ژرا لد ین دخترم:

اینجا شب است٬ یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند. نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن٬ به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از تولیسدورم، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند.تصویر تو آنجا روی میز هست . تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزلیزه" میرقصی . این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بینم.شنیده ام نقش تو در نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد٬ در گوشه ای بنشین ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدین من چارلی چاپلین هستم . وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم . قصه زیبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بیدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پیرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .من در رویای دختر خفته ام . رویا می دیدم ژرالدین٬ رویا....... رویای فردای تو ، رویای امروز تو، دختری می دیدم به روی صحنه٬ فرشته ای می دیدم به روی آسمان٬ که می رقصید و می شنیدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بینی؟ این دختر همان دلقک پیره .

اسمش یادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم . من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ٬ و بیشتر از آن ٬ صدای کف زدنهای تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ٬ و زندگی مردمان را تماشا کن.

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را ٬ که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی ازاینان بودم ژرالدین ٬ و در آن شبها ٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ٬ به خواب میرفتی٬ و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربانقلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟

تو مرا نمی شناسی ژرالدین . در آن شبهای دور٬ بس .....قصه ها با تو گفتم ٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم . این داستانیشنیدنی است‌:

داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد .این داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام . من درد بی خانمانی را چشیده ام . و از اینها بیشتر ٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ٬ احساس کرده ام.

با اینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفیزد . داستان من به کار تو نمی آید ٬ از تو حرف بزنیم . به دنبال تو نام من است:چاپلین . با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند ٬ خود گریستم .

ژرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی ٬ تنها رقص و موسیقی نیست .نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بیرون میایی ٬ آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن ٬ اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند ٬ بپرس ٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت ٬ چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار . به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام ٬ فقط این نوع خرجهای تو را٬ بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی

 گاه به گاه ٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزی یکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنان هستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .

و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگران رقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوبمی شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است . در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مال من نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."

جستجویی لازم نیست . این نیازمندان گمنام را ٬ اگر بخواهی ٬ همه جا خواهی یافت .اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ٬ برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ٬ سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد .آن شب٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است .شاید روزی ٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ٬ همیشه سقوط می کنند .دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ این الماس بر گردن همه می درخشد ..............اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .

به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر ترنخواهد کرد.....

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد